درصحن- شوراها- سارا میکاییلی: مادرم همیشه می‌گفت من و تو با هم بزرگ شدیم. من تو را مثل عروسک در آغوش می‌گرفتم و بازی می‌کردم. اما گاهی گریه می‌کردی، وقتی گرسنه می‌شدی، یا قنداقت خیلی کثیف می‌شد یا خوابت می‌گرفت. صدای گریه‌ات را می‌شناختم. می‌دانستم که چه معنایی می‌دهد. کی گرسنه‌ای و کی جایت را خیس کرده‌ای. اما گاهی مجبور بودم تو را به «آباجی» بسپارم. زمان ما عیب بود که بچه‌ات را پیش بزرگترها بغل کنی و یا ببوسی، اما حالا تو از این کارها می‌کنی. احترام کوچک و بزرگی مثل زمان ما نیست. آباجی مادر پدرم بود. ما با هم زندگی می‌کردیم. وقتی من ازدواج کردم و بچه‌دار هم شدم، مادرم با آباجی در همان خانه‌ی قدیمی زندگی می‌کرد. من هم که ازدواج کردم به خانه‌ی مادرشوهرم رفتم.

unknownاین‌ها را کبری. ز می‌گوید. او آرایشگر است. بخشی از خانه‌اش را به محل کارش تبدیل کرده و از درآمدش راضی است. ۳۶ ساله است و سه فرزند دارد. در منطقه نیار اردبیل زندگی می‌کند. او می‌گوید: آن وقت‌ها نیار روستا بود و مثل الان جزو اردبیل نشده بود. البته من مدرسه رفته‌ام و سواد دارم. کم سن و سال‌تر بودم که خواستگار داشتم. آباجی می‌گفت دختر نباید خیلی در خانه بماند و بهتر است شوهر کند. اما مادرم مقاومت می‌کرد. نه این که توی روی آباجی بایستد، اما به پدرم می‌گفت من از زندگی‌ام هیچ چیز نفهمیده‌ام و می‌خواهم دخترمان بیشتر بچگی کند. مادرم بعد از من هفت شکم دیگر زایید. ما هشت بچه بودیم. سه خواهر و پنج برادر. آخرین برادرم هم سن و سال پسر بزرگم است. کبری پانزده ساله بوده که ازدواج کرده و می‌گوید قبل از سالگرد ازدواجش پسر بزرگش را به دنیا آورده است. مادرش به سن شناسنامه‌اش یازده سالگی (نشان) عقد کرده، اما کبری از او نقل می‌کند که شناسنامه‌اش مال خواهر بزرگترش بوده که در بچگی فوت کرده و شناسنامه را برای او نگه داشته‌اند، بنابراین یک و نیم یا دو سال کوچکتر از شناسنامه‌اش بوده است. کبری از مادرش نقل می‌کند: شانس آوردم که آقات (پدر کبری) وظیفه (سرباز) بود و دو سالی طول کشید تا عروسی کنیم. اما بدشانس بودم که گفتند دختر نشان‌کرده از خانه بیرون نمی‌رود، بنابراین از مدرسه و مکتب خبری نبود و البته من هم خوشحال بودم چون از درس و مشق فراری بودم و فکر می‌کردم اول و آخر به دردم نمی‌خورد، اما بعدها فکر می‌کردم که کاش چند سالی درس می‌خواندم.

از کبری می‌پرسم آیا مادرشوهرت با کار کردن تو مخالفتی ندارد؟ می‌گوید: چند سال پیش عمرش را داد به شما. من آن وقت‌ها آرایشگاه نداشتم، البته در خانه کار می‌کردم اما بیشتر برای فامیل و آشنا. همین حدش را هم مادرشوهرم خبردار نبود و نمی‌دانست بابتش مزد می‌گیرم. بعد از فوت او پدرشوهرم با جاری کوچکم زندگی می‌کرد. ما این خانه را خریدیم و با توجه به این که سه بچه هم داشتیم و جایمان کوچک بود، مستقل شدیم. بعد از آن بود که شوهرم اجازه داد دیپلم آرایشگری بگیرم و این اتاق را به آرایشگاه تبدیل کنم، چرا که تاثیر کار من را روی زندگی‌مان می‌دید. کبری خودش را زن خوشبختی می‌داند که شوهرش اجازه داده کار کند. او تا اول دبیرستان درس خوانده و از شرایطی که دارد ناراضی نیست. از او می‌پرسم فکر نمی‌کند پانزده سالگی برای ازدواج خیلی زود بوده است؟‌ می‌گوید: در آن زمان خیلی زود نبود، اما اگر حالا بود فکر می‌کردم زود است. مثلا الان دخترم ۱۷ ساله است، اما دارد درس می‌خواند و به فکر شوهر دادنش نیستیم. می‌خواهیم دانشگاه برود و حداقل تا چند سال دیگر بماند.

او می‌گوید: اما مشتری‌هایی داشته‌ام که عروسشان خیلی کوچک بوده. مثلا یک مشتری دوازده سیزده ساله داشتم. طفلکی خیلی کوچک و ظریف بود. داماد که دنبالش آمد دست کم پانزده بیست سالی از او بزرگتر بود. زندگی ما کمی فرق کرده اما همین جا کسانی هستند که همچنان دخترانشان را خیلی زود شوهر می‌دهند. البته این هم هست که خانواده‌هایی هم که پسر دارند ترجیح می‌دهند برای پسرشان به اصطلاح دختر آفتاب مهتاب ندیده پیدا کنند. توی فامیل خودمان هم دخترهایی هستند که چهارده پانزده سالگی ازدواج می‌کنند.

طبق قراری که با کبری گذاشته‌ام هفته بعد به آرایشگاهش بازمی‌گردم. عروس دارد و شنیده است که عروسش کم سن و سال است. قول نمی‌دهد که بتوانم مصاحبه کنم اما قرار می‌گذاریم به عنوان مشتری بروم ببینم چه می‌شود. شنیده‌هایش درست است. فاطمه ۱۳ سال دارد. دوم راهنمایی است و امروز روز عقد اوست. از لا به لای صحبت‌ها می‌فهمم حسن، نامزدش در تهران کار می‌کند و نسبت فامیلی دارند. قرار است فاطمه بعد از ازدواج به تهران برود. مادرش رنگ به رخسار ندارد. می‌پرسم خوشحالی؟ می‌گوید: دختر است دیگر … اول و آخر باید برود، خوشحالم که داماد فامیل است. پسرعموی خودم است برای همین نگرانی ندارم. عروس خجالتی است. حرف نمی‌زند و بقیه زن‌ها هم که شوخی می‌کنند، سرش را پایین می‌اندازد و لبخند می‌زند. می‌پرسم خوشحالی؟ سرش را کج می‌کند و جواب نامشخصی می‌دهد. نمی‌فهمم منظورش بله است یا خیر. زن جوانی از همراهان می‌گوید: معلوم است که خوشحال است، اما رویش نمی‌شود بگوید. نسبتش را می‌پرسم، می‌گوید خواهر داماد است. در میان حرف‌هایمان می‌فهمم ۲۲ ساله است و دو سال است که ازدواج کرده. می‌پرسم نظرت راجع به ازدواج در کودکی چیست؟ می‌گوید: خب ما تهران زندگی می‌کنیم و فرق می‌کند. آن جا سن ازدواج بالاست و تازه من خیلی زود ازدواج کرده‌ام. البته فاطمه هم خیلی جوان است و حالا تا ازدواجشان چند سالی طول می‌کشد، حالا فقط قرار است عقد کنند.

اجازه می‌گیرم که این گفته‌ها را در گزارشم کار کنم، در آخر می‌گویند بدون نام و مشخصات کامل اشکالی ندارد.

کبری خانم می‌گوید سالی دو سه تا عروس زیر ۱۸ سال دارد و این برای یک آرایشگاه در شهری نه چندان بزرگ آمار بالایی است.

افزایش آمار ازدواج دختران زیر ۱۵ سال

مطابق آمارهای اعلام شده ازدواج زیر ۱۵ سال در روستاهای اردبیل در سال‌های اخیر دوباره رو به افزایش است، در حالی که برای ازدواج افراد باید علاوه بر بلوغ جسمی، به بلوغ روانی برسند.

مدیر کل بهزیستی استان اردبیل در این باره می‌گوید: فردی که در ۱۳ سالگی ازدواج می‌کند، عملا در تنظیم روابط میان فردی ناموفق است.

بهزاد ستاری تاکید می‌کند: متاسفانه عواقب ازدواج‌های زودهنگام به دلیل این که فرد به بلوغ کافی دست نیافته در آینده نزدیک مشاهده خواهد شد و لازم است نسبت به علت وقوع چنین ازدواج‌هایی تحقیقات جامع صورت گیرد. او معتقد است نگرانی از دیر ازدواج کردن دختر، مسائل اقتصادی که به بهانه آن با ازدواج دختر از هزینه‌ها کاسته شود و باورهای فرهنگی غلط ممکن است از عوامل موثر باشد.

مدیرکل بهزیستی استان با اشاره به یکی از آمارهای ذکر شده از سوی آموزش‌وپرورش استان که از هشت دانش‌آموز راهنمایی ۶ نفر ازدواج کرده‌اند، در خصوص تأثیر کمبود امکانات در روستاها برای آموزش دختران افزود: این آمار نشان می‌دهد با وجود این که مدرسه بوده اما ازدواج‌ها صورت گرفته است.

ستاری با تأکید بر این که ازدواج زودهنگام به نظر می‌رسد عوامل پیچیده‌ای دارد که دست به دست هم داده‌اند، ادامه داد: این که ازدواج زودهنگام منجر به معلولیت نوزاد شود تاکنون مشاهده نشده، اما بارداری خارج از سن بهینه ۱۸ تا ۳۵ سال اتفاق می‌افتد. به دلیل آسیب‌های ازدواج افرادی که به بلوغ کامل نرسیده‌اند، ازدواج زودهنگام زنگ خطر است و چرایی آن باید بررسی شود.

پرتاب کودکان به دنیای بزرگسالی و عواقب تلخ آن

خانم مرضیه ف معلم مدرسه آسیه در خیابان شریعتی اردبیل است. او درباره‌ی تجربه خود از ازدواج دانش‌آموزانش می‌گوید: طی ۱۲ سالی که معلم بوده‌ام موارد زیادی از ازدواج دانش‌آموزان دیده‌ام. این مسئله به رشد تحصیلی و روحی آنان صدمه می‌زند و موجب می‌شود از کودکی کنده شده به دنیای بزرگ‌سالی پرتاب شوند، در حالی که هنوز آمادگی آن را ندارند. البته این طور نیست که همه‌ی ازدواج‌ها در سن کم اجباری باشد، بعضی بچه‌ها هستند که از این اتفاق خوشحالند، اما در واقع آنها نمی‌دانند چه بلایی دارد سر زندگی‌شان می‌آید. بعضی از آنها یا در سن آغاز نوجوانی حس می‌کنند عاشق شده‌اند، و یا می‌خواهند از شرایطی که معمولا بچه‌ها در نوجوانی برای خود ناکافی و ناخوشایند می‌دانند فرار کنند و فکر می‌کنند بهشت منتظرشان است و خیلی زود پشیمان می‌شوند اما پشیمانی سودی ندارد.

او توضیح می‌دهد: گروهی دیگر از بچه‌ها هم هستند که نسبت به این موضوع بی‌تفاوت هستند، یعنی فکر می‌کنند که بزرگ‌ترها برایشان بهتر تصمیم می‌گیرند، بنابراین تسلیم می‌شوند و به این مسئله به عنوان بخشی از واقعیت زندگی نگاه می‌کنند. اما بعضی از بچه‌ها که به نظر من باهوش‌ترند، مخالفت هم می‌کنند، اما در نهایت مجبور می‌شوند به رسم و رسوم خانوادگی تن بدهند. برای هر سه دسته ازدواج کودکان یک آسیب غیرقابل جبران است.

خانم مرضیه ف. همچنین تاکید می‌کند: نمونه‌هایی از بچه‌هایی هم داریم که ازدواج می‌کنند، اما همچنان مدرسه می‌آیند. یعنی مثلا ازدواجشان را ثبت رسمی نمی‌کنند و فقط خطبه‌ی عقد مذهبی می‌خوانند که بتوانند مدرسه هم بیایند، قیافه‌شان را دخترانه نگه می‌دارند (ابرو برنمی‌دارند و آرایش نمی‌کنند)‌ و به مدرسه می‌آیند. این بچه‌ها هم دو جور مشکل دارند. یا در نهایت همه می‌فهمند که ازدواج کرده‌اند و بچه‌های دیگر کنجکاوانه سراغشان می‌روند و از تجربه‌هایشان می‌پرسند که مناسب سن و شرایطشان نیست که در این موارد مسئولان مدرسه‌ها اعتراض می‌کنند و در نهایت به حذف آن کودک از مدرسه منجر می‌شود، یا این که چنین اتفاق مهمی را که در زندگی‌شان افتاده مثل راز در دلشان نگه می‌دارند، که این هم یک جور آسیب به آنها می‌زند، چون دیگر نمی‌توانند با بچه‌های دیگر دوستی کنند و منزوی می‌شوند و عملا بعد از مدتی مدرسه را ترک می‌کنند.

خانم مرضیه ف. درباره‌ی نقش نهادهای رسمی و غیررسمی شهر در آگاه‌سازی مردم می‌گوید: این‌ها می‌توانند نقش مهمی داشته باشند، اما متاسفانه نهادهای رسمی که دارند ازدواج کودکان را توجیه و حتی تبلیغ می‌کنند. در حالی که مثلا شورای شهر و روستاها می‌توانند با برگزاری جلسات هفتگی یا ماهانه برای خانواده‌ها درباره‌ی آسیب‌های ازدواج زودرس حرف بزنند. مردم برای تغییر سبک زندگی و کنار گذاشتن بخش‌های بد فرهنگشان به آموزش نیاز دارند و این کار نهادهای اجتماعی مثل شورای شهر و همچنین سازمان‌های غیردولتی است. او با بیان این که چند سال پیش خودش در یکی از کارگاه‌هایی که برای شروط ضمن عقد از سوی کمپین یک میلیون امضا برگزار شده بود شرکت کرده، می‌گوید: آن کارگاه برای خود من که لیسانس دارم و خود را نسبت به مردم شهرم پیشروتر می‌دانم هم بسیار آموزنده بود و می‌دیدم که خانم‌ها چقدر با اشتیاق به مطالب گوش می‌کنند و حتی بعد از آن مواردی از ازدواج‌هایی را دیدم که به جای مهریه و شیربها شروط ضمن عقد می‌خواهند. اما این چیزها دیگر نیست و به جایش ازدواج در سن پایین تبلیغ می‌شود. در حالی که شورای شهر یکی از وظایفش دقیقا همین است که اگر خودش هم امکان برگزاری کلاس‌های آموزشی و ترویج ازدواج بعد از ۱۸ سالگی را ندارد، سازمان‌های غیردولتی را حمایت کند، باور کنید خیلی از گروه‌های فعال در حوزه زنان و خانواده حاضرند بدون هیچ چشم‌داشتی این جلسات را برگزار کنند.